عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

برف قشنگ پاییزی___جمعه 1392/9/22

    رهام جونم سلام تو این هوای سرد پـــائیزی یه سلام گـــــــــرم گرم  به دوستای گلم که همیشه کنار من و پسر عزیزم هستند و جویای حالمون بودند  اول خدمتتون عرض کنم که حال رهام تقریبا خوب شده ولی همچنان سرفه های مکرر امونشو بریده طفلکی موقع خواب خیلی عذاب میکشه، در عوض من خیییییییییییییییلی خرابم تموم بدنم درد میکنه و حسابی اوضام بهم ریختس   رفتم دوتا آمپول توپ نوش جون کردم یه کوچولو بهتر شدم موقع برگشت از دکتر همسری پیشنهاد داد بریم عباس آباد آخه از صبح داره برف میباره اون بالا خیلی قشنگ میشه خلاصه من با وجودی که اصلا تمایل نداشتم بریم هم جای آمپولام درد میکرد هم اینکه حسش نبود ولی به خاطر دلش نه ...
24 آذر 1392

تب تب تب.......

    سلام پسر خوشگلم الهی دورت بگردم از روز جمعه تبت رفت بالا و تا دیشب اصلا تبت پایین نیومد چرا این روزا اینقد حالت بده و تب داری!!!!!...خیلی نگرانتم مدام تب سنج دستمو تبتو چک میکنم تا خدای نکرده به 40 درجه نرسه ..دکترم که بردیمت تشخیص داد که حتما از سینت عکس بگیرم و اگر عفونت زیاد باشه بستریت کنیم بماند که تو اون لحظه من و بابایی و مامان زهرای عزیز چی کشیدیم تا رسیدیم رادیولوژی ساعت 9.15 شب بود و به چه سختی رادیولوژی پیدا کردیم همه جا بسته بود خلاصه موقع عکس گرفتن شد و شما با چه مکافاتی راضی شدی عکس بگیری هم بماند ...سریع عکس و به دکترت رسوندیم و خدا رو شکر گفت امشب نمیخواد ببریدش بیمارستان تا 24ساعت اگه تبش پایین نیومد ...
20 آذر 1392

مسافرت پسملی گلم

اگر دستانم را بشکنند با  اشک چشمانم اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم اگر نفسم را ببرند با قلبم و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت: دوستت دارم، دوستت دارم و دوستت دارم . . . .  سلام به پسریکی یکدونۀ خودم و یه سلام به تموم دوستای عزیزم رهام عزیزم ماشاله اینقد شیطون شدی که دیگه وقت نمیکنم مث سابق بیام تو نت...عزیزدلم پنج شنبه1392/9/7با پدرجون ومامان زهرا رفتیم تهران تا دوشنبه تهران بودیم و این چند روز فوق العاده بهمون خوش گذشت با باباجون کلی رفتیم دور زدیم و خوش گذروندیم شما هم به آرزوت رسیدی و دو روزی پیش نداجون بودی...باهمدیگه رفتیم امامزاده صالح زیارت کردیم درکل مسافرت خوبی بود و یه اتفاق خوبی که افتادشم...
15 آذر 1392
1